باربی های آبی



و آنا چون بعد از سالها خواهرش رو دیده بود میخواست بهش بگه همیشه دوست داره پیشش بمونه ناگهان دستکش السا از دستش دراومد و همه قدرتش رو دیدن و وحشت کردن؛اون ناخواسته همه جا رو یخبندان کردوبعد به یک جای دوردست فرار کرد.آنا برای پیدا ش به همه جا رفت تا با پسری به نام کریستوف آشنا شد که اون رو مجبور کرد تا خواهرش رو پیدا کنه توی راهشون یه آدم برفی که اسمش اولاف بود هم آشنا شدند و به کمک همدیگه خواهر آنا پیدا شد و بعد خواهر بزرگ یا همون السا به آنا گفت من نمیتونم ولی آنا مجبورش کرد وگفت مگه اشکالی داره؟ السا غول بزرگ برفی درست کرد و غول با آنا جنگید و یه پسر که آنا دوست داشت باهاش عروسی کنه و خودش رو خوب نشون میداد چهره‌ی واقعیه خودش را رو کرد و اون پسر بد به السا گفت تو خواهرت رو کشتی آنا برای نجات خواهرش داشت یخ میزد که السا که زندانی شده بود خودش رو آزاد کرد و وقتی آنا توی سرما یخ زد السا با نیروی محبت خودش اون رو آب کرد و نجاتش داد و تونست قدرتش رو کنترل کنه و ملکه شد و شادی رو برای همیشه واسه سرزمینش آورد و بعد آنا و کریستوف با هم ازدواج کردن و صاحب چندتا بچه شدند.

 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

راهنما ایمیل مارکتینگ چو ایران نباشد تن من مباد اسکن حرفه ای مدارک و اسناد سازمانی کلاس ششم دانلود کتاب کسب و کار و بازاریابی اینترنتی تفریحی خريد کتاب خارجي آنلاين shabgardi newcartoon1